با ورود وحى به فرهنگ بشرى، آدمى از انحطاط و سقوط رها گشت و درهاى شكوه و تعالى به روى او گشوده شد. عقلانيت و خردورزى، بارور گرديد. دوران رشد و شكوفايى خرد آدمى، شروع شد. تا جايى كه او را به مقام فرشتگان نويد و به قله دانش ارتقا بخشيد. از همه بالاتر اين كه او توانست به پايهاى برتر از عقل و دست آوردهاى عقلانى دست يازد و مرتبهاى فوق مرتبه فرشتگان را احراز نمايد.
با اين همه برخى تصور كردهاند: پيامبر در ميان قوم خود، «بحران هويت» ايجاد كرد، نه «بحران عقلانيت».
البته عدم ايجاد بحران عقلانيت معنايش آن نيست كه سخن نو نياورده و يا چيزى نگفته كه بر خلاف مرام آنها باشد، بلكه برعكس، سخنان فراوانى فرمود كه ايدهها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پيامبر فرمود: معجزه آوردهام، كسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پيامبر نسبت جنون مىدادند: «و يقولون انّه لمجنون» [1] ولى مىگفتند: نامعقول سخن مىگويى.
لذا وقتى مىگفتند پيامبر مجنون است، باز اين كلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاى، رازآلود و همان عقلانيّت عربى برمىخاست، پيامبر با هيچ يك از اين مفاهيم و اين نحوه از عقلانيّت معارضه نكرد. تمام سخنان او در دل همين عقلانيّت مىگنجيد، حتّى وقتى پيامبر از خداوند واحد سخن مىگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انكار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پيامبر اين بود كه: «اجعل الالهة الهاً واحداً» [2] آمده تا چند خداى ما را به يك خدإ؛ كك تقليل دهد!
سخن اين نبود كه اصلاً مفهوم خدا از بيخ و بن يك مفهوم غير عقلى، باور نكردنى و خلاف وجدان و عقل سليم است،
بلكه آنها هم به جنّ عقيده داشتند، هم به كهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طيره و سعد و نحس و... همه اينها در جهان بينى و در نحوه عقلانيّت اعرابى كه مخاطب پيامبر بودند مىگنجيد و پيامبر هم بر بنيانهاى مفهومى آنها نشوريد. تصديقات پيامبر مخالف تصديقات اعراب بودند.
پيامبر يك مكتب فلسفى معرفى نكرد؛ مثل مكتب فلسفى يونان كه اعراب اصلا نفهمند چيست. پيغمبر يك مكتب علمى تجربى نياورد كه از نيرو، انرژى، ميدان، ذرّه و امثال آن سخن بگويد و قوانينى بر مبناى اينها معرفى كند كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود، بنابراين آنچه پيامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانيت كلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح كرد
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد. به شكل عمده سه دسته مفهوم يا سه نوع گفتمان، در دل انديشههاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان كاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان كاروانى پيامبر اسلام از يك دسته مفاهيمى كه متعلّق به زندگى و ادبيّات كاروانى است استفاده كرده است؛ نظير: سبيل، صراط، هدايت، ضلالت، تپه، زاد و مستقيم مانند: «و لا تتفرّق بكم السبُل» «اهدنا الصراط المستقيم» گفتمان و ادبيات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له» [3] كيست كه به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر كند و به او بازگرداند، يعنى بياييد با خدا معامله كنيد، بين خودتان رباخوارى نكنيد، اگر به كسى وام مىدهيد درست همان مقدار كه دادهايد پس بگيريد، حق نداريد اضافه بگيريد: «فان تُبتم فلكُم رؤس اموالكم لاتظلمون و لا تظلمون» [4]
خسران نيز يك مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر» [5] «اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم» [6] آنها كسانى بودند كه هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند و تجارتشان سود نكرد.
گفتمان سوم هم ادبيات سلطانى، يعنى ادبيات قدرتى و حكومتى است؛ مفاهيم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولايت، ملك، مملوك، طاعت، معصيت، پاداش، كيفر، عذاب و جزا. شايد اين دسته از مفاهيم بيش از مفاهيم دو گفتمان ديگر در قرآن به كار رفته باشند، در قرآن عاصيان بارها به كيفر تهديد و مطيعان بارها به پاداش تشويق شدهاند. اصلاً پيامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبير «ملك» (پادشاه) از خداوند ياد شده است: «الملك القدّوس» [7]
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد كه از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مىدهد، نظير اين كه ما كافران را مىگيريم، مىكوبيم و به جهنّم در مىاندازيم: «اخذَ عزيز مقتدر» يا اين كه تاريخ در دست ما است: «نريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا» [8] ما اراده مىكنيم كه مستضعفان را بالا بكشيم، دستشان را بگيريم و از استضعاف نجات بخشيم. همچنين مفهوم عبوديّت و ولايت كه نسبت انسان و خدا را بيان مىكند.
بارى اين سه گفتمان براى اعراب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش كردند. ابزارهاى مفهومى پيامبر همانهايى بود كه اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مىكردند و حالا پيغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، يعنى خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پيامبر با اين خشت و آجرها بناى ديگرى ساخت. اين جا بود كه به جاى «بحران عقلانيّت»، «بحران هويت» نشست و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديده و حس مىكردند شخصيت و هويت پيشين آنها آب مىشود، كسى آمده است كه مىخواهد وجودشان را از آنها بگيرد.
پيغمبر با شدّت تمام و بدون هيچ گونه تعارف و خجالتى اين بى هويّتى اعراب را به رخ آنها كشيد... تعبيراتى كه در قرآن نسبت به كافران به كار رفته، فوق العاده كوبنده و تحقير كننده است، مثلاً مشركين «شرّ البريّه» هستند، يعنى بدترين نوع آدمهاى روى زمين، يا اين كه: «كالانعام بل هم اضلّ سبيلا» [9]مثل حيوانات اند، بلكه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
يا اين كه وقتى از پيامبر مىپرسيدند: آيا ما در روز قيامت دوباره زنده مىشويم؟ پيامبر مىگفت: بله زنده مىشويد: «قل نعم و انتم داخرون» [10] در نهايت ذلّت هم زنده مىشويد و به جهنم فرو مىافتيد...
كار تمدّن اسلامى به سامان نمىرسد، مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و بدون ولايت در اين تمدّن تزريق شود. فقط با يك نوع عقلانيت مستقل از دين است كه مىتوانيم ضعفهاى اين تمدن را اگر چارهپذير باشد، برطرف كنيم، در كلمات پيامبر اسلام هيچ چيزى يافت نمىشود كه با اين معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمايه و برونمايه انديشه و تصور برخى از هم روزگاران است كه خلاصه آن، چنين است:
1- پيامبر (ص) يك مكتب فلسفى معرفى نكرد، يك مكتب علمى تجربى نياورد كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجادشده بود.
2- از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايى را كه در دل آنها رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاى عالى و نوين خود را به آنان منتقل كرد.
3- به شكل عمده، سه دسته مفهوم در دل انديشههاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهيم كاردانى و گفتمان سلطانى. اين ه دسته گفتمان براى عرب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و پيامبر(ص) نيز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى ديگرى ساخت، از اين رو، به جاى بحران عقلانيت، بحران هويت به وجود آمد و اعراب خود را با هويتى تازه مواجه ديدند.
4- تمدن اسلامى به سامان نمىرسد مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلى و غير ولايى در اين تمدن تزريق شود.
پيش از پاسخگويى به نظريه بحران هويت تذكر چند مطلب اساسى لازم به نظر مىرسد:
يكم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل كافى به عمل آيد، و قفل از دلها برداشته شود: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها» [11] روشن مىشود كه ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از اين رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى كرده و در آيات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و اين حقيقت را به روشنى خاطر نشان ساخته كه بدترين جنبندگان، كسانى هستند كه اهل تعقّل نيستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذين لايعقلون» [12] بنابراين رجس و پليدى از آن كسانى است كه خردورز نيستند: «و يجعل الرّجس على الذين لايعقلون» [13] اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانيّت مردم شكوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون» [14].
بنابراين سرتاسر قرآن كه برنامه سرنوشت ساز تمدن كهن و فرهنگ اصيل بشريت را رقم زده يادآور خردورزى و عقلانيّت است: «انّ فى ذلك لذكرى لاولى الالباب» [15] از اين رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانيت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانيت است: «قد بينّا لكم الآيات لعلّكم تعقلون» [16].
از سوى ديگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا فى اصحاب السّعير» [17]؛ دوزخيان مىگويند: اگر گوش شنوا مىداشتيم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتيم و سخنان پيامبران را به گوش جان مىشنيديم و يا اگر اهل تعقّل و انديشه بوديم، امروز در آتش جانكاه دوزخ روزگار نمىگذرانديم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: حقيقت و شاكله انسان را عقل و مغز او تشكيل مىدهد: «اصل الانسان لبّه» [18] هم چنين فرمود: جبرئيل بر آدم (عليهالسلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بين يكى از سه چيز مخيّر سازم، تو يكى را برگزين و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چيز كداماند؟
جبرئيل گفت: عقل، حيا و دين.
آدم گفت: من عقل را اختيار كردم.
جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را تنها گذاريد.
حيا و دين گفتند: ما مأموريم همواره با عقل همراه باشيم: «عن على بن ابيطالب عليه السلام قال هبط جبرئيل على آدم عليه السلام فقال يا آدم انّى امرت ان اخيّرك واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنين، فقال له آدم: و ما الثّلاث يا جبرئيل؟ فقال: العقل والحياء والدّين، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئيل للحياء والدين:
انصرفا ودعاه، فقالا له: يا جبرئيل انّا امرنا ان نكونَ مع العقل حيثما كان، قال: فشأنكما و عرج» [19] البته ارزش كردار، اعمال و عبادات انسان نيز بسته به مقدار عقلانيت او است. سليمان گويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض كردم: فلان شخص در عبادت و دين و فضل چنين و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض كردم: نمىدانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به ميزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (عليه السلام) فلانٌ من عبادته ودينه و فضله كذا و كذا، قال: فقال كيف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل...». [20]
دوم: پيامبر اسلام(ص) فرهنگى را پايهريزى كرد و بر آن پايههاى اصيل، بناى استوار و مستحكمى بنيان نهاد كه از دل آن، هم يك مكتب عميق فلسفى متولد گرديد و هم يك مكتب علمى و تجربى. چنان كه ما امروزه شاهد آن هستيم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علميّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانيت را از همگان ربودند. مكتب كلام و فلسفى پيامبر(ص) از ژرفاى اين آيات استخراج گرديد: «و لا تجادلوا اهل الكتاب إلاّ بالتى هى احسن» [21] با اهل كتاب جز به نيكوترين وجه مجادله نكنيد و «ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن» [22] با فرزانگى و اندرزى نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين طريق با آنها مباحثه كن.
قرآن در برابر بافتهها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اينجا رسانده كه: «تلك امانيهُم قل قاتوا برهانكم» [23]اين آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مىگوييد دليل و برهان خود را عرضه كنيد.
براين اساس پيامبر(ص) بارها با گروههاى مختلف به بحثهاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم يهود در اين باره كه عزير نمىتواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در اين زمينه كه خداوند قديم هرگز با مسيح ممكن و حادث متحد نشده و نمىشود، و با «دهريه» پيرامون اين باور كه اشياى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همين گونه بوده كه امروز ما مىبينيم و همواره خواهند بود. و با «ثنويه» و آنان كه خيرات را به يك مبدأ نسبت مىداده و بدىها را به مبدأ ديگر، احتجاج عقلى كرده و مىفرمود: آيا اين طور نيست كه شما مىگوييد: سياهى و سفيدى، سرخى و زردى يك جا جمع نمىشوند: «لاستحالة اجتماع اثنين منها فى محل واحد» زيرا اجتماع اين دو در محل واحد محال است و با اين روش آنان را به تسليم وامىداشت.
با مشركان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلالهاى گوناگون آنان را مجاب مىكرد، گاهى مىفرمود: شما كه بت هايى را به دست خودتان مىتراشيد و مىپرستيد به خود آييد و انديشه كنيد، اگر بتها شما را پرستش كنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها كرنش كنيد، زيرا شما داناتر، قادرتر و حكيمتر از آنها هستيد.
مناظرات پيامبر و پيشوايان دين (عليهمالسلام) درباره خداوند، توحيد، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازهاى است كه اگر از كتب و متون دينى اى چون نهج البلاغه، اصول كافى، توحيد صدوق، به ويژه سخنان بسيار پربار امام صادق و امام رضا (عليهماالسلام)، استخراج و كاويده شود آن وقت خواهيم دانست كه پيامبر(ص) نه تنها يك مكتب كلامى و فلسفى عميق همراه خود آورد، بلكه مكتبهاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نيز متولد كرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آيات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، كاروانى و سلطانى زيبنده نيست و از راه ژرف كاوى فرسنگها فاصله دارد، زيرا دستههاى فراوان ديگرى در سرتاسر قرآن به چشم مىخورد، چون دسته آيات اخترشناسى، طبى و پزشكى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرينش انسان و ساير موجودات زمينى و فضايى، صنعت و دست آوردهاى صنايع، احتجاجات كلامى و فلسفى، دسته بزرگ آيات الاحكام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء» [24] قرآن درباره هر چيزى روشنگرى مىكند «و لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين» [25] هيچتر و خشكى نيست مگر اين كه در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مىتوان عمده آيات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود كرد.
افزون بر اين قرآن چنان فرهنگ انديشه و خرد را شكوفا ساخت و از حقايق و معارفى سخن به ميان آورد كه نه تنها خردورزان و فرهيختگان از درك و دست يازيدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون» [26] بلكه پيامبر(ص) نيز (اگر جنبه وحى نبود) از درك و دست يافتن به آنها ناتوان بود، قرآن اين نكته را اين گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل عليك الكتاب والحكمة وعلّمك ما لم تكن تعلم» [27].
بنابراين در جهان هستى حقايقى وجود دارد كه فوق عقلانيّت حضرت محمد(ص) است و دست يافتن به آنها جز با بحران عقلانيت و شكوفايى آن ميسّر نخواهد شد.
چهارم: اين سه دسته گفتمان و بسيارى از دستههاى آيات ديگر، همه جنبه روبنايى و معلوليّت دارند، يعنى يك دسته آيات ديگر وجود دارند كه در شمار علّتها و هدفها شمرده مىشوند و قرآن از بيان آن قصد دارد جان انسانها را چنان به اوج حقايق و ارزشهاى والا برساند كه چه بسا نردبان عقلانيت نيز از رسيدن به آن كوتاه باشد.
توضيح اين كه انسان يك «حيات نباتى» دارد كه به وسيله آن غذا مىخورد، رشد مىكند، چنان كه در نوجوان و جوانان مشاهده مىشود و هر روز بر وزن بدن او مىافزايد، فربه مىگردد و جامه هايش را به تناسب رشد عوض مىكند، آن سان كه درختان و بوتهها، كشتزارها، باغ و بوستان و رياحين، از اين حيات بهره شايان مىبرند، آن گاه از «حيات حيوانى» بهره مىجويد، ادراك و قواى او به رشد و كمال رو مىكنند و به پايهاى از شعور و ادراكات مترقى مىگرايند. چنان كه در حيوانات نيز آثار حيات (حيوانى) كارآمد است، از كرمهاى ريز تا هوشمندترين حيوانات از اين حيات بهرهمندند، حيات سوم، «حيات معقول» است، اين حيات ويژه انسانها است و او را به مرحلهاى اوج مىدهد كه گاهى فوق حيات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره اين حيات خبر داده و فرموده: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يُحييكم» [28] اى مؤمنان هنگامى كه خدا و رسول شما را به چيزى كه حيات مىبخشد، بخوانند اجابت كنيد.
اين آيه از حياتى جديد و عقلانيتى برتر گزارش مىدهد كه هم انگيزه نو و هم انديشه تازه را به همراه آورده است و مىخواهد اين شىء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادينه كند و بفهماند كه فوق چيزى است كه او بر ابريشم و حرير و پرنده مىنشيند و تكيه مىزند، در اين هنگام او ذكر و ورد اين حيات را با هيچ چيز عوض نخواهد كرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذكرك، و حلاوتك و رام منك بدلا» مزه مناجات را مىچشد و به لقاى پروردگارش نايل مىآيد، از اين رو مفسران، طبق روايات، اين حيات را به بهشت، ولايت و عدالت تفسير كردهاند.
اين حيات نوين، نويدى است كه اسلام به انسانها داد و از تصورات اين واژهها تصديقات تازه و عقلانيت جديد فراهم آورد. مناسب است در اين جا به گوشهاى از اين حيات كه صاحب كتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره كنيم و بنگريم كه اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونهاى كه فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مىنويسد: در حديث مىخوانيم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مىكنند تا وقتى كه افطار نمايد، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوبتر است، كسى كه براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موكّل گرداند تا چهره او را پاك كنند و بهشت برين را به وى نويد دهند. خداوند مىفرمايد: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشيد من او را بخشيدم، خداوند فرشتگان بىشمارى را مأمور مىسازد بر زن و مرد روزهدار دعا كنند، بال و پر به چهره آنان بكشند و دعاهايشان مستجاب كنند، يك روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بيش از آن است كه سطح كره زمين را پر از طلا كنند، زيرا روزه دارى سبب ترك شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و انديشه مىشود و به دقايق حكمت و كمال معارف ربانى كه شريفترين حالات نفسانى انسانى است دست مىيازد. پيامبر(ص) در پاسخ پرسش يك نفر يهودى در اين باره فرمود: هيچ مؤمنى روزه نمىگيرد جز آن كه خداوند هفت خصلت را بر او واجب مىسازد:
1- «يذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مىگرداند.
2- «يقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزديك مىگردد.
3- «يكون قد كفر خطيئة آدم ابيه»؛ موجب كفّاره ترك اولاى پدرش آدم مىشود.
4- «يهون الله عليه سكرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشىهاى آغاز مرگ را بر او آسان مىسازد.
5- «امانٌ من الجوع والعطش يوم القيامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان خواهد بود.
6- «يُعطيه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7- «يطعمه الله من الطيّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمتهاى خوب بهشتى او را مرزوق مىدارد. [29]
پنجم: پيامبر با استفاده از همين 28 حرف رايج عرب و ربط ميان آنها معجزه آفريد، معجزهاى كه پس از گذشت قرنها به سختى مفاهيم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهيم و محتواى عرش، كرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، كتاب مبين، حساب، ميزان و... معجزهاى كه موجب بحران عقلانيت و برتر عقلانيت گرديد. بديهى است بسيارى از فرهيختگان و خردورزان كارآزموده هنوز از درك صحيح آنها عاجزند، با اين كه پيامبران آمدند تا گنجهاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگيزانند: «ليثيروا لهم دفائن العقول» [30]
بنابراين آيه: «استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم» حيات ملكوتى را نويد داده و بحرانى فوق عقلانيت ايجاد كرده و عقلها را بدان جانب شورانيده است، از اين رو بايد همواره اين سخن را بر زبان برانيم كه «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا كه ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقيق و سنگهاى قيمتى دنيوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست كه او به جز خدا نبيند:
بنگر كه تا چه حدّ است مكان آدميّت.
مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت
انحراف از اين طريق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّههاى نابودى، هلاكت و بوار جهنّم است: «فكانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّير أو تهوى به الرّيح فى مكان سحيق» [31] گويى از آسمان سقوط كرده است كه پرندگان او را ربوده باشند، يا باد به دور دستها پرتابش كرده باشد.
ششم: «به سامان نرسيدن كار تمدّن اسلامى جز با تزريق عقلانيت مستقل، غير نقلى و غير ولايى»، تنها يك توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاكنون سرپا داشته است همان عقلانيتى است كه هم نقلى، هم مستقل و هم ولايى است. هر سه زير مجموعه يك خانواده بزرگ و يك فرهنگ اصيل به نام اسلاماند، يعنى اسلام - با توجه به آيات و روايات و عقل - از هر سه مورد شكل گرفته و عقلانيت مستقل هيچ گاه با عقلانيت نقلى و ولايى در ستيز نبوده، بلكه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده كه همواره مشكلات اسلام را حل كرده است.
به گفته شيخ مفيد(ره) عقل و نقل دو كليد براى يك قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از كليد عقل و زمانى از كليد نقل و گاهى از هر دو بهره مىگيرد. [32]
«نام احمد (ص) نام جمله انبيااست چون كه صد آمد نود هم پيش ما است»
[1]. سوره قلم، آيه51.
[4]. همان، آيه279.
[5]. سوره عصر، آيه1 و 2.
[6]. سوره بقره، آيه16.
[7]. سوره حشر، آيه23.
[8]. سوره قصص، آيه5.
[9]. سوره فرقان، آيه44.
[10]. سوره صافات، آيه18.
[11]. سوره بقره، آيه269.
[12]. سوره انفال، آيه22.
[13]. سوره يونس، آيه100.
[14]. سوره يوسف، آيه2.
[15]. سوره زمر، آيه21.
[16]. سوره حديد، آيه17.
[17]. سوره ملك، آيه10.
[18]. بحارالانوار، ج1، ص84 و 86.
[19]. همان.
[2]. سوره ص، آيه5.
[20]. همان، ص84.
[21]. سوره عنكبوت، آيه46.
[22]. سوره نحل، آيه125.
[23]. سورهبقره، آيه111.
[24]. سوره نحل، آيه89.
[25]. سوره انعام، آيه59.
[26]. سوره بقره، آيه151.
[27]. سوره نساء، آيه113.
[28]. سوره انفال، آيه24.
[29]. جواهر الكلام، ج16، ص18.
[3]. سوره بقره، آيه245.
[30]. نهج البلاغه، خطبه1.
[31]. سوره حج، آيه31.
[32]. مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ج4، ص44.